گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل چهاردهم
II ـ کانتونهای سویس


سمیوئل جانسن در 1742 نوشت: «با چه تدبیر شگفت انگیزی، یا توسط کدام توافق مسعود، در کشوری که از جوامع، علایق، و ادیان گوناگون ترکیب یافته است، هیچ آشوب و اغتشاش آشکار به چشم نمی خورد؟ با وجودی که ملت آن چندان جنگجوست که به همان سهولتی که کسی را نام می برد اسلحه می کشد.»

1. این خانه اکنون (1965) نمایشگاه آثار هنری است و پاره ای از یادگارهای ولتر در آن نگاهداری می شوند.

این مجموعة سحرآمیز متشکل از سه ملت، چهار زبان، و دو عقیدة دینی از 1515 با جهان گرد خویش در صلح وصفا به سر برده بود. قدرتهای بزرگ، به انگیزش گونه ای شرافت که در دزدان پیدا می شود، از حمله به این سرزمین خودداری می کردند. سویس غنیمت ناچیزی بود (بیشترین طول آن 365 کیلومتر و بیشترین عرضش 220 کیلومتر است). سرزمینی کوهستانی، منابع طبیعی ناچیز، و مردمی دلیر و بیباک داشت. سویس بهترین سربازان اروپا را پرورش داده است. ولی چون هزینة نگاهداری این سربازان بر دوش دولت سویس سنگینی می کرد، آنان را به دولتهای گوناگون دیگر اجاره می داد. 000’60 تن از سربازان سویس در 1748 در ارتشهای بیگانه خدمت می کردند. در برخی از کشورها، آنها جزو دایمی دستگاه نظامی شدند؛ بهترین و معتمدترین نگهبانان و محافظان شاهان فرانسه و پایان سربازان گارد سویسی بودند؛ همة جهانیان می دانند که چگونه در 10 اوت 1792 اعضای گارد سویسی لویی شانزدهم برای محافظت از شاه تا آخرین نفر جان باختند.
کنفدراسیون سویس در 1715 از سیزده کانتون تشکیل شده بود: آپنسل، بال، گلاروس، شافهاوزن، زوریخ، که بیشتر ساکنان آنها آلمانی و پروتستان بودند؛ لوسرن، شویتس، زولوتورن، اونتروالدن، اوری، و تسوگ، که ساکنان آنها آلمانی و کاتولیک بودند؛ و برن، که مردمش آلمانی و فرانسوی، و پروتستان و کاتولیک بودند؛ و فرایبورگ، که مسکن فرانسویان و کاتولیکها بود. در 1803، آرگاو، سن ـ گال، تورگاو (آلمانی و پروتستان)، تیچینو (ایتالیایی و کاتولیک)، و وو (فرانسوی و پروتستان) به کنفدراسیون سویس پیوستند. این سه کانتون نیز در 1815 به سویس اضافه شدند: ژنو (با مردم فرانسوی و پروتستان که ساکنان کاتولیک آن اکنون فزونی می یافتند)، واله (با مردم فرانسوی و آلمانی و کاتولیک)، و بخشی که فرانسویان آن را گریزون و آلمانیان گراوبوندن می نامیدند و مردمش بیشتر پروتستان بودند و به آلمانی یا نوعی لاتینی سخن می گفتند.
سویس کشوری جمهوری بود، ولی ازنظر موازین کنونی کشوری دموکراتیک تلقی نمی شد. در هر کانتون، اقلیتی از ساکنان ذکور، بویژه افراد ذکور خانواده های کهن سرشناس، «شورای بزرگ» یا «شورای همگانی»، متشکل از 200 عضو، و «شورای کوچک»، مرکب از 24 تا 64 عضو، را برمی گزیدند. «شورای کوچک» شورای کوچکتری را، که «شورای خصوصی» نام داشت، و همچنین شهردار را، که بلندپایه ترین نمایندة قوة مجریه بود، برمی گزید. قوای مختلف دولت سویس از هم تفکیک نشده بودند، و «شورای کوچک» به منزلة دیوانعالی کشور نیز بود. در کانتونهای روستایی (اوری، شویتس، اونتروالدن، گلاروس، تسوگ، و آپنتسل) حق رأی به خانواده های بومی محدود بود. با ساکنان دیگر کانتون، صرف نظر از مدت اقامتشان، مثل رعیت رفتار می شد. اولیگارشی در سویس عمومیت داشت. لوسرن حق خدمت در دستگاه دولت را به 29 خانواده محدود ساخته بود، و تنها پس از

نابودی یکی از این خانواده ها، به خانواده ای تازه حق اشتغال به خدمات دولتی می داد. برن حق اشتغال به خدمات دولتی را به 242 خانواده محدود ساخته بود، ولی عملا 68 خانواده در این کانتون همواره حکومت را به دست داشتند. در 1789، تاریخنویس روسی، نیکلای کارامزین، نوشت که شارمندان زوریخ به نام خویش به همان اندازه ای افتخار می کنند که شاهی به تاج خود می بالد، زیرا «از 150 سال قبل این کانتون کسی را به شارمندی خود نپذیرفته است.» (فراموش نباید کرد که تقریباً در همة جوامع دموکراتیک اولیگارشی برقرار است؛ اقلیتها را می توان برای مبارزه و دستیابی به قدرت سازماندهی کرد، اما اکثریت را نمی توان.)
حکومت کانتونی به پدرسالاری سلطه جویانه گرایش داشت. شوراهای زوریخ برای خورد و نوش، استعمال دخانیات، رانندگی، جشن ازدواج، لباس پوشیدن، آرایش تن، آرایش مو، مزد کارگران، کیفیت محصول، و بهای کالاهای ضروری مردم قوانینی وضع کرده بودند. این قانونها بازماندة حکومتهای کهن اشتراکی یا صنفی بودند؛ و در واقع در زوریخ سران دوازده صنف، خودبه خود، به عضویت «شورای کوچک» برگزیده می شدند به طوری که این کانتون تا اندازة زیادی یک ایالت صنفی بود. در پایان قرن هجدهم، گوته نوشت که کرانه های دریاچة زوریخ «مفهومی دل انگیز و آرمانی از زیباترین و بهترین تمدن به دست داده است.»
«شهر و جمهوری» برن بزرگترین و نیرومندترین کانتون سویس بود. این کانتون یک سوم اراضی سویس را شامل می شد. رونق اقتصادی آن از کانتونهای دیگر بیشتر بود و حکومت آن را عموماً به عنوان حکومتی مآل اندیش و صالح می ستودند. مونتسکیو آن را با حکومت روم در بهترین سالهای حکومت جمهوری برابر می دانست. ویلیام کاکس، روحانی و تاریخنویس دانشمند انگلیسی، این شهر را دیده، و در 16 سپتامبر 1779 آن را این گونه ستوده است:
پاکی و زیبایی بیمانند برن هنگام ورود به این شهر مرا غرق در شگفتی ساخت. خیابانهای اصلی شهر پهن و طویلند و، با آنکه راست نیستند، خمیدگیهای زیبایی دارند. خانه ها تقریباً یکسانند و از سنگ خاکستری، و ردیفهای طاقی، ساخته شده اند. در وسط خیابانها، جویبار سنگی زیبایی کنده اند که آب بسیار پاک و زلالی در آن روان است؛ چندین حوضچه ای که درست کرده اند. همان قدر که به زیبایی محل می افزایند، برای اهل شهر سودمندند. رود آر، که پایینتر از سطح خیابانها در یک بستر سنگی روان است، شهر را تقریباً احاطه کرده است. ... پیرامون شهر را زمینهای آباد و بارور، با تپه ها، چمنزارها، بیشه ها، و دریاچه ها، فراگرفته اند؛ ... و کوههای سنگی پوشیده از برف آلپ، در افق دوردست، به آسمان سربرافراشته اند.
ناکامی بزرگ گروه اشراف برن در رفتار آنها با کانتون وو بوده است. این بهشت زمینی

بر کرانة دریاچة ژنو، در قلمرو سویس از دامنة شهر ژنو تا لوزان (مرکز آن)، کشیده شده است و در جهت شمال تا دریاچة نوشاتل پیش می رود. بر این کرانه های زیبا و تپه های پوشیده از تاکستانها، ولتر و گیبن از یک زندگی بسیار متمدن بهره مند شدند؛ روسو رشد کرد و رنج کشید، و خانوادة باتقوی و پاکدامن ژولی1 خود را در آنجا اسکان داد (در کلاران نزدیک ووی). این ناحیه در 1536 زیر سلطة برن درآمد؛ شارمندان آن حق خدمت در دستگاههای دولتی را از دست دادند؛ از حکومتی که از دور بر آنها تسلط داشت در رنج بودند؛ و بارها سر به شورش برداشتند؛ اما پیروزیی به دست نیاوردند.
کانتونهای سویس به خودمختاری خویش بسیار علاقه مند بودند. هر کانتونی خود را در ادارة امور داخلی، اعلام جنگ و صلح، و اتحاد با کشورهای بیگانه آزاد و خودمختار می دانست. مثلا کانتونهای کاتولیک در سراسر عمر شاهی لویی پانزدهم با فرانسه همپیمان بودند. هریک از کانتونهای کشور، برای آنکه از بروز تصادم با کانتونهای دیگر جلوگیری کند، نمایندگانی به دیت سویس، که اجلاس آن در زوریخ تشکیل می شد، می فرستاد. ولی اختیارات این دیت محدود بود؛ نمی توانست تصمیمات خود را بر یکی از کانتونها تحمیل کند، و مصوبات آن برای آنکه لازم الاجرا شوند، مستلزم موافقت همة اعضا بود. همة کانتونهای کشور اصل آزادی بازرگانی را پذیرفته بودند، ولی اختلاف کانتونها، برسر گمرک، آزادی بازرگانی را در عمل از میان برده بود. پول واحدی وجود نداشت، و دستگاه مشترکی نبود که راههای کشور را اداره کند.
اقتصاد سویس، باوجود موانع طبیعی و قانونی، گسترش یافته بود. سرفداری، جز در چند ناحیة هم مرز آلمان و اتریش، از میان رفته بود. تقریباً همة دهقانان سویس مالک کشتزارهای خود بودند. در «کانتونهای جنگلی» (اوری، شویتس، اونتروالدن، و لوسرن) ـ که برای کشاورزی نامساعد بودند ـ دهقانان تنگدست بودند. ولی وضع دهقانان سرزمینهای پیرامون زوریخ بهتر بود. چند تن از دهقانان کانتون برن بادقت و صرفه جویی بسیار ثروتی اندوخته بودند. طولانی بودن زمستانها و دشواری ترابری دهقانان سویس را ناگزیر ساخته بودند که کشاورزی را با صنعت در آمیزند. یک خانواده هم باغداری می کرد و مو پرورش می داد، هم پنبه می ریسید، و هم ساعت می ساخت. پنیر گرویر (در فرایبورگ)، تور زوریخ، پنبة سن ـ گال، ساعت ژنو، تور نوشاتل، و شراب سراسر سویس شهرت داشتند. بازرگانان سویسی در همه جای اروپا سرگرم تلاش و فعالیت بودند، و دارایی سویس، حتی در آن روزگار، مایة رشک و حسد اروپاییان بود. بال بازرگانی خود را با فرانسه و آلمان گسترش داده بود، و زوریخ با آلمان و اتریش دادوستد می کرد. بال، ژنو، و لوزان، چون لاهه و آمستردام،

1. شخصیت داستان «هلوئیز جدید»، اثر ژان ژاک روسو. ـ م.

از مراکز چاپ و نشر اروپا بودند و با آنها رقابت می کردند. پس از آنکه هالر و روسو زیبایی سحرآمیز دریاچه ها و شکوه و عظمت کوههای آلپ سویس را ستودند، جهانگردی از منابع مهم اقتصادی این کشور گشت.
اخلاق مردم سویس شاید از اخلاق مردم دیگر کشورهای اروپا بهتر بود ـ جز مردم اسکاندیناوی، سرزمینی که در آنجا سنتهای مشابه نتایج یکسانی به بار می آوردند. خانوادة روستایی نمونة کاردانی، میانه روی، یگانگی، و پرکاری بود. فساد سیاسی و خرید و فروش مقامات دولتی تا اندازه ای در شهرها رواج داشتند، ولی حتی در شهرها نیز اقلیم سخت و زمین کوهستانی باعث سختگیری و ریاضت کشی شده بود، و موازین اخلاقی آیین پروتستان اخلاق مردم را ثبات بخشیده بود. توانگران و تنگدستان سویس ساده لباس می پوشیدند. در سویس، قانون تحدید هزینه های شخصی هنوز بسختی و بدقت اجرا می شد.
نیمی از حکومت در دست مقامات دینی و نیمی از فتنه و ستیزه ها نیز به تحریک آنان بود. حضور در مجامع کلیسایی برای همة مردم اجباری بود و شهرها چندان کوچک بودند که سرکشان از این قانون نمی توانستند در انبوه مردم به گمنامی پناه جویند. یکشنبه روز پرهیزگاری اجباری بود؛ گویند که در روزهای سبت در میکده های زوریخ سرودهای مزامیری می خواندند. ولی ادیان رقیب ـ کالونی و کاتولیک ـ بدترین رفتار را داشتند، زیرا این ادیان کینه و دشمنی را رها کرده، و اندیشه را به زنجیر کشیده بودند. در برخی از کانتونهای کاتولیک تنها کاتولیکها حق اجتماع و نیایش داشتند. در پاره ای از کانتونهای پروتستان کسی جز پروتستانها حق عبادت نداشت. قانون، حق جدایی از کلیسای رسمی و حق تأسیس فرقه های مستقل دینی را از مردم گرفته بود. در 1747، یاکوب شمیدلین در لوسرن را به گناه تأسیس نهضت تورع، که مستقل از کلیسای رسمی بود، شکنجه دادند و خفه کردند. در کانتونهای پروتستان، تنها کسانی به مقامات سیاسی، کلیسایی، و آموزشی می رسیدند که حاضر بودند به آیین کالونی اصیل سوگند وفاداری یاد کنند. در کانتونهای جنگلی تنگدستی دهقانان، سیل، طوفان، آفات گیاهی، و ریزش بهمن و زمین موجب ترس از ارواح خبیثه، قلل تابان و فروزان کوهها، و بادهای سرگردان شده بودند. روستانشینان برای آنکه از گزند دشمنان آسمانی برهند از کشیشان یاری می جستند. سوزاندن جادوگران در 1652 در ژنو، در 1680 در برن، در 1701 در زوریخ و در 1752 در کانتونهای کاتولیک پایان یافت. ولی در 1782، یک زن را، به اتهام افسون کردن کودکی، در گلاروس سر بریدند.
آموزشگاههای دولتی و کتابخانه های ملی بر این تاریکی پرتو افکنده بودند. «دانشگاه بال»، که تعصب دینی آن را به زوال کشانده بود، کشفیات یوهان، یاکوب، و دانیل برنویی را ناچیز می شمرد و کسانی چون لئونهارت اویلر را ناچار می ساخت به تالارهای مهمان نوازتر پناه برند. با اینهمه، سویس متناسب با جمعیت خود دانشوران، شاعران و دانشمندانی پرورش

داد. قبلا از دانشوران زوریخی، یوهان یاکوب بودمر و یوهان یاکوب برایتینگر، نام برده ایم. اینان با گوتشد، که از بوالو و ضابطه های کلاسیک بتی ساخته بود، به مقابله برخاستند و اثری دیرپا در ادبیات سویس برجای نهادند؛ در جهان ادبیات و زندگی از حق احساس، حتی احساسات رازورانه، و نامعقول، دفاع کردند؛ شعر انگلیسی را بر شعر فرانسوی برتری نهادند، و شکسپیر و میلتن را به آلمانی زبانان شناساندند؛ نیبلونگنلید (1751) و اشعار غنایی آلمان را احیا کردند. آموزه های آنان به لسینگ، کلوپشتوک، شیلر، و گوتة جوان انتقال یافتند، راه را برای جنبش رمانتیک در آلمان هموار ساختند، و عشق به قرون وسطی را در دلها زنده ساختند. زالومون گسنر، شاعر زوریخی، از این راه رفت و نغمه های عاشقانه را نوشت (1756) ـ نغمه های عاشقانه ای به زیبایی اشعار روستایی، که به همة زبانهای اروپایی ترجمه شدند و شاعرانی، چون ویلانت و گوته، را به آستانة خانة گسنر کشاندند.
پس از ژان ژاک روسو، آلبرشت فون هالر، اهل برن، برجسته ترین سویسی قرن هجدهم و بزرگترین شاعر و بزرگترین دانشمند کشور و زمان خود بود. وی در برن، توبینگن، لیدن، لندن، پاریس، و بال حقوق، پزشکی، فیزیولوژی، گیاهشناسی، و ریاضیات آموخت. پس از بازگشت به سویس، کوههای آلپ را کشف نمود، زیبایی آن را حس کرد، و عظمت طرح آن را در اشعار خویش منعکس ساخت. در بیست ویک سالگی (1729)، اشعار غنایی آلپ را منتشر کرد. کاکس پرشور این اشعار را «چون کوههای آلپ، که موضوع شعر او هستند، باعظمت و فناناپذیر» خوانده است. این کتاب، تقریباً در هر زمینه ای، از اندیشه های روسو جلوتر بود. هالر در اشعار خویش از مردم جهان می خواهد که کوههای آلپ را بستایند و آنها را سرچشمة الهام و گواه بر عظمت پروردگار بشمارند. وی شهرها را کانون تجمل و بیدینی، و مایة تباهی جسم و اخلاق می خواند؛ دهقانان و کوهنشینان را برای اندام ستبر و نیرومند، ایمان استوار، و میانه رویشان می ستاید؛ و از زنان و مردان و کودکان می خواهد که شهرها را ترک گویند و، در آغوش طبیعت، زندگی ساده تر، معقولتر، و سالمتری پیش گیرند.
ولی اندیشه های علمی هالر بودند که وی را در اروپا بلندآوازه ساختند. در 1736، جورج دوم کرسی گیاهشناسی، پزشکی، و جراحی را در دانشگاه گوتینگن بدو سپرد. آوازة هالر در هفده سالی که در این دانشگاه تدریس می کرد چنان در جهان پیچید که وی را برای تدریس به دانشگاههای آکسفرد و هاله دعوت کردند؛ فردریک کبیر خواست که سرپرستی «آکادمی برلین» را از موپرتویی بگیرد و به وی دهد، کاترین دوم کوشید وی را به سن پطرزبورگ برد؛ و گوتینگن در صدد برآمد وی را به ریاست دانشگاه خود برگزیند. ولی او هیچ یک از این دعوتها را نپذیرفت، به شهر خود، برن، رفت، وقت خویش را به ادارة امور بهداشتی، اقتصادی و سیاسی کانتون خود سپرد، و با تلاش بسیار یکی از شاهکارهای علمی قرن خویش را، به نام مبانی فیزیولوژی بدن انسان، تدوین کرد. دربارة این کتاب باز هم صحبت خواهیم کرد.



<475.jpg>
: ابرلاین: آلبرشت فون هالر. (آرشیو بتمان)


وی، با همة تلاشهای علمی، در طی سالهای دراز در معتقدات دینی و اخلاقی خویش اصیل ـ آیین باقی ماند. وقتی ولتر در سویس مسکن گزید، هالر پنداشت که شیطان درفش خویش را در ژنو و لوزان برافراشته است. کازانووا، که چون هالر دوستدار زیبایی بود، در 1760 از او و ولتر دیدن کرد. بیایید بار دیگر به سخن کازانووا دربارة این ماجرای دوگانه گوش فراداریم:
هالر مردی بود درشت اندام، به بلندی 190 سانتیمتر، و ستبر ـ غول جسم و اندیشه. با خوشرویی بسیار مرا نزد خود پذیرفت، دریچة ذهنش را گشود و با دقت و ادب به همة پرسشهای من پاسخ داد. چون گفتم که می خواهم آقای ولتر را ببینم، نیت مرا پسندید و بدون ترشرویی به من گفت: «آقای ولتر سزاوار آن است که شناخته شود، گرچه برخلاف قانون فیزیک او از دور به دیدة بسیاری از مردم بزرگتر است.»
چند روز بعد، کازانووا در له دلیس ولتر را دید.
گفتم: «آقای ولتر، این خجسته ترین روز زندگی من است. بیست سال شاگرد شما بوده ام، و اکنون دیدار استاد دل مرا از خوشی لبریز ساخته است.»
پرسید که از کجا می آیم.
«از روش. نخواستم قبل از دیدن هالر سویس را ترک گویم. ... دیدن شما را آخر از همه گذاشته ام تا لذت آن برای همیشه در یاد من بماند.»
«هالر را پسندیدید؟»
«سه روز از بهترین روزهای عمرم را با او گذراندم.»
«به شما تبریک می گویم.»
«خرسندم که دربارة او به نیکی می اندیشید، و متأسفم که او در حق شما این اندازه منصف نیست.»
«آه، شاید هر دو اشتباه می کنیم.»
هالر در 1775 آخرین اثر خویش را به نام نامه هایی دربارة آخرین کوششهای آزاداندیشان ... علیه مکاشفه منتشر ساخت. وی در این کتاب کوشیده بود به پرسشهایی دربارة دایرة المعارف ، نوشتة ولتر، پاسخ گوید. وی نامة مؤثری به بدعتگذار وحشتناک نوشت و از او (که اکنون هشتادویک ساله بود) خواست تا از «آرامشی که بر گرد نبوغ می چرخد»، ولی به مردان باایمان می رسد، برخوردار شود؛ «آنگاه، نامدارترین مرد اروپا نیکبخت ترین مرد اروپا نیز خواهد شد.» هالر خود هرگز از آرامش برخوردار نگشت. او به هنگام بیماری شکیبایی خود را از دست می داد و در برابر درد بسیار حساس و ناتوان بود؛ «در آخرین سالهای عمر گرفتار تریاک شد. تریاک، با آنکه موقتاً وی را آرام می کرد، ناشکیبایی فطری وی را فزونتر ساخت.» از دوزخ می هراسید، و از اینکه «این همه وقت خویش را به گیاهان و سایر چیزهای مسخره سپرده است» خویشتن را سرزنش می کرد. در 12 دسامبر 1777، به این آرامش دست یافت.